تـِـِـِـِنـِــِـِهـِـِـِـِاــِـِـم

تـِـِـِـِنـِــِـِهـِـِـِـِاــِـِـم

ازطرف اونی که تنهاست تنها اومده تنها میره تنهاش میزارن تنها نمیزاره تنها یه آرزو داره اونم اینه که تو تنهاش نذاری...

منويـ اصليـ

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

دوستانمـ

ـــــــــــــــ

امکانات

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 7290
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

===========




در اين سايت
در كل اينترنت

خــــدای مــــن

روزی چهار مرد و یک زن
کاتولیک در باری ، مشغول نوشیدن قهوه بودند.


 
یکی از مردها گفت :
من پســـــــــری دارم
که کشیش است. هرجا که میرود مردم او را "پدر" خطاب میکنند.

مرد دوم
گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به او
میگویند " سرورم"!

 
 

مرد سوم گفت " پسر من کاردینال است و وقتی وارد
جایی میشود مردم او را "عالیجناب" صدا میکنند.

مرد چهارم گفت : پسر
من پــــــاپ است و
وقتی جایی میرود او را "قدیس بزرگ" خطاب میکنند!

زن حاضر در جمـــــع نگاهی به مردان کرد و گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش
است ، بسیار خوش هیکل ، دور کمرش 61،  ، با موهای بلنـــــــد و چشمهـــــــای روشن .


وقتی وارد جایی میشود همه میگویند :
" خــدای مــــــــــــــــــــن !



نويسنده: { ًُُـًُهًمِِِ‍‍َِِ‍َ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ـِِـَِـَدَمََِ َُُـ} تاريخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبسايتـ

تاريكم اى يلدا مهتاب ميخواهم لب تشنه ام اى اشك،سيلاب ميخواهم در حسرت موجم،باران كفافم نيست درمان درد من،باران نم نم نيست

نويسندگانـ

صفحه هاي وبـ منـ

جستجوي مطالبـ

امــكاناتــ

© All Rights Reserved to taghdire-man.LoxBlog.Com | sahar tanha: www.taghdire-man.loxtarin.com